از ویژگی محصول تا ارزشهای درونی؛ نگاهی به نقش ارتباط عاطفی در تغییر زمینبازی
در میان انبوه برندهای صنعت مد و در عصری که با سرعت تغییر و ناپایداری بازار تعریف میشود، فعالان این حوزه بیش از هر زمان به دنبال راهحلی هستند برای برقراری ارتباط مؤثر با نسل جدید، افزایش فروش و ساختن وفاداری ماندگار. بازار مد امروز از نظامی مبتنی بر «معامله و فروش» به سیستمی مبتنی بر «رابطه عاطفی با برند» تغییر جهت داده است. آینده برندها در توانایی آنها برای طراحی تجربههای احساسی و شخصیسازیشده تعریف میشود؛ تجربههایی که فراتر از کالا، معنا و هویت میسازند.
بهطور سنتی، رقابت در صنعت پوشاک بر محور ویژگیهای محصول، قیمت و پرستیژ میچرخید. اما امروز، مصرفکنندگان مدرن ـ بهویژه نسل Z و نسل هزاره (Millennials) ـ خواستهای متفاوت دارند: آنها به دنبال برندهاییاند که با هویت، ارزشها و آرزوهایشان همصدا باشند.
اما پرسش اصلی این است: برندها چگونه میتوانند از این نیروی عاطفه بهعنوان ابزاری راهبردی برای ساختن وفاداری بلندمدت استفاده کنند؟

نگاهی به نقطه تغییر
تغییر اولویتها در صنعت مد از گذشته تا امروز، دلیل این تحول را آشکار میکند. برندها دیگر تنها بر مواد اولیه ممتاز یا مهارت تولید تکیه نمیکنند؛ تمرکز آنها به سوی پرورش رابطهای پایدار و معنادار با مصرفکننده رفته است. این چرخش که از اواخر قرن بیستم آغاز شد، ارزش را از سطح ویژگیهای محصول به سطح تجربه و احساس منتقل کرد؛ جایی که ارزش برند در کیفیت ارتباط عاطفی آن با مخاطب تعریف میشود.
-
بازاریابی سنتی؛ عدم پاسخگوییی به نیازهای نسل جدید مصرفکننده
در بازاریابی سنتی قرن بیستم، هدف اصلی تولید انبوه و توزیع گسترده بود؛ موفقیت در استانداردسازی محصول و رساندن پیام یکنواخت به بیشترین تعداد ممکن از مشتریان. اما این ساختار عقلانی و کارکردی، از درک نیازهای عاطفی و ظریف مصرفکنندگان ناتوان بود. در واقع، بازاریابی سنتی نمیتوانست به خواستههای نسلهای جدید پاسخ دهد؛ نسلی که در پی معنا، هویت و تجربهای انسانیتر از برند است.
-
نسل زد (Gen Z) و هزاره (Millennials): نیروی محرکه تغییر
نسل Z و هزاره در جستوجوی اصالت، شفافیت و احساس تعلقاند. برای آنها، برند چیزی فراتر از یک لوگو یا لباس است؛ برند باید بازتابی از هویت و ارزشهای درونیشان باشد. بر اساس مطالعهای از FIT در سال ۲۰۱۷، نیمی از هزارهها ترجیح میدهند از برندی خرید کنند که «افراد پشت آن را بشناسند». همچنین، ۷۰٪ از نسل Z میگویند به برندهایی که «دوست دارند و به آنها اعتماد دارند» وفادار میمانند. در این میان، عوامل عاطفی همچون حس تعلق، ابراز هویت، اعتماد و هیجان، موتور اصلی تصمیمگیری در خرید مد هستند. برای خریداران جوان، خرید در واقع شکلی از بیان خود است، نوعی خرید هویت. با ظهور شبکههای اجتماعی و رسانههای تعاملی، مصرفکنندگان بیش از هر زمان با برندها در ارتباطاند. به گفتهی Deloitte، نسل Z و نسل آلفا «مخاطبانی فعال» هستند که نه تنها ترندها را در پلتفرمهایی مانند TikTok همآفرینی میکنند، بلکه وفاداریشان را از مسیر تعامل و مشارکت میسازند، نه تبلیغات یکسویه. آنها خواهان تجربههایی فراگیر و یکپارچهاند؛ چه آنلاین و چه آفلاین.
تعامل عاطفی؛ محور حیاتی جدید در صنعت فشن
برخلاف تصور رایج، ذهن ما بر پایه منطق تصمیم نمیگیرد؛ بلکه احساساتاند که مسیر تصمیمگیری را هدایت میکنند. در واقع، هر انتخاب مصرفکننده، پیش از آنکه عقلانی باشد، احساسی است، حتی اگر در ظاهر منطقی به نظر برسد. در صنعت فشن، این واقعیت بیش از هر حوزهی دیگری آشکار است. انتخاب لباس، رنگ، پارچه یا حتی برند، اغلب بازتابی از درون انسان است: از احساس هویت گرفته تا میل به تأیید، تعلق یا تمایز.
مطالعات علوم اعصاب بازاریابی (Neuromarketing) نشان میدهد که تا ۹۵ درصد تصمیمهای خرید بهصورت ناخودآگاه و احساسی گرفته میشود. مغز خریدار در مواجهه با برند، پیش از تحلیل قیمت یا کیفیت، واکنش عاطفی نشان میدهد. همین واکنش است که تعیین میکند آیا مخاطب برند را «احساساً درست» میداند یا خیر.
-
از دلبستگی عاطفی تا وفاداری به برند
بر خلاف بسیاری از حوزههای دیگر، ذاتاً لذتگرایانه است و بیش از آنکه از نیازهای کاربردی نشأت گیرد، توسط انگیزههای روانشناختی هدایت میشود. لباس تنها برای پوشیدن نیست؛ برای بیان است؛ بیانی از هویت، جایگاه، احساس و تعلق. تحلیلها نشان میدهد که دلبستگی عاطفی به برند نوعی پیوند روانی عمیق ایجاد میکند که برند را از یک «محصول قابل جایگزینی» به بخشی از هویت شخصی فرد ارتقا میدهد. برای بسیاری از مصرفکنندگان، برند دیگر فقط نامی تجاری نیست؛ بخشی از داستان زندگی است.
در دنیایی که مد یکی از اصلیترین ابزارهای خودبیانگری است، برندها نقش نمادین پیدا کردهاند. ارتباط احساسی مؤثر، نهتنها نیاز مصرفکننده به زیبایی را پاسخ میدهد، بلکه تصویر آرمانی او از خود را تأیید میکند و تقویت میبخشد. پژوهشها نشان میدهد که این دلبستگی احساسی چیزی فراتر از «ترجیح» است؛ نوعی رابطه است، رابطهای که رفتار خرید، اعتماد و دفاع از برند را شکل میدهد. وقتی فرد برند را جزئی از هویت خود میداند، در واقع به آن «متعهد» میشود؛ همانند رابطهای شخصی.
-
تعهد و اعتماد به برند
برای بقا و رشد بلندمدت، برندها باید تعهد عاطفی را پرورش دهند؛ وضعیتی که اغلب از آن با تعبیر «عشق به برند» یاد میشود. این عشق، که از دلبستگی احساسی نشأت میگیرد، زمینهساز اعتماد، وفاداری و حمایت فعالانه از برند است. مصرفکنندگان عاطفاً درگیر، تنها خریدار نیستند؛ بلکه تبدیل به مدافعان برند میشوند. کسانی که با اشتیاق برند را توصیه میکنند، از آن در برابر انتقاد دفاع میکنند و به شکل ناخودآگاه برایش تبلیغ میشوند. در بازاری که هر روز بیثباتتر میشود، این سرمایهی عاطفی، دیوار دفاعی برند است در برابر فراموشی و ناپایداری ترندها.
رضایت از تجربهی برند نیز نقشی میانجی دارد؛ تجربههای مثبت میتوانند پیوند عاطفی را تقویت کنند، اما آنچه وفاداری واقعی را میسازد، خودِ این پیوند است، نه صرفاً رضایت لحظهای از خرید. وفاداری عاطفی، به معنای انتخاب برند حتی در برابر گزینههای بهتر یا ارزانتر است؛ تصمیمی که از حس تعلق و اعتماد میآید، نه از عادت یا راحتی. در مقابل، برندهایی که تنها بر کارایی یا قیمت تمرکز میکنند، ممکن است فروش مقطعی داشته باشند، اما هرگز ارتباطی ماندگار نمیسازند.
ارتباط عاطفی در سطوح مختلف صنعت
صنعت مد از روایتهای عاطفی بهصورت متفاوت در سه بخش اصلی خود (لوکس، فست فشن و مد پایدار) برای جذب و کسب درآمد از احساسات مصرفکنندگان استفاده میکند. در واقع، هر بخش با درک متفاوتی از نیازهای احساسی و روانی مخاطبان خود، روایتی منحصربهفرد از «تجربه برند» خلق میکند. برندهای لوکس بر حس تمایز، جایگاه و تعلق به طبقهای خاص تأکید دارند؛ فست فشن بر هیجان، تازگی و لذت آنی تکیه میکند؛ و برندهای پایدار با برانگیختن احساس مسئولیت و معنا، پیوندی اخلاقی و درونی میسازند.
-
مد لوکس خلق آرزو، میراثسازی و انحصار عاطفی
مد لوکس ذاتاً بر پایهی خلق احساسات و تجربههای عاطفی بنا شده است؛ جایی که تجربه، از خودِ خرید ارزشمندتر است. هدف اصلی در این حوزه، ایجاد حسی از خاصبودن، لذت، و ارتباط درونی با روح برند است. برندهای لوکس از طریق بازاریابی تجربهمحور و انحصاری، نهتنها قیمتهای بالای خود را توجیه میکنند بلکه وفاداری احساسی و بلندمدت مشتریان را نیز پرورش میدهند. برای مثال، بازدید از کارگاههای Hermès یا تجربههای پرآدرنالین Roger Dubuis، تنها نمایش کالا نیستند؛ بلکه نمایش میراث، تخصص و دقتیاند که خریدار را در روایت برند شریک میکنند. در این سطح، خرید دیگر یک «معامله اقتصادی» نیست، بلکه ورود به میراثی فرهنگی و سبک زندگی نخبهگرایانه است.
در نهایت، وفاداری در مد لوکس از استمرار احساس تعلق زاده میشود، نه از تکرار خرید. مصرفکننده، هر بار با برند تجدید عهد نمیکند، بلکه بخشی از «خود» را در آن تثبیت مینماید و همین پیوند عاطفی است که انحصار واقعی را میسازد.
-
فست فشن: رضایت آنی، منزلت زودگذر و هیجان ترندها
در دنیای فستفشن، احساسات حول محور هیجان، سرعت و دسترسی شکل میگیرند. این صنعت، میل به نو بودن و همگام شدن با ترندها را به ابزاری برای تحریک رضایت آنی تبدیل کرده است؛ تجربهای که بیشتر از «نیاز واقعی»، از «ترس جا ماندن» (FOMO) تغذیه میشود. قیمتهای مقرونبهصرفه و گردش سریع کالاها، احساس دستیابی به منزلت مد سطح بالا را برای مخاطب عادی شبیهسازی میکند؛ گویی هر خرید، راهی برای ورود موقتی به دنیای مد است. این همان وعدهی احساسی فستفشن است: لذت فوری، بدون انتظار و بدون هزینهی سنگین.
اما این چرخهی هیجان کوتاهمدت، در پس خود واقعیتی ناپایدار دارد. هرچند مصرفکنندگان بهطور فزایندهای از هزینههای زیستمحیطی و اجتماعی این صنعت آگاه میشوند، احساس گناه اخلاقی اغلب با موجی از روایتهای بازاریابی «سبز» خنثی میشود. برندها با استفاده از استراتژیهای مشروعیتبخشی در رسانههای اجتماعی، از کمپینهای بازیافتی گرفته تا وعدههای مبهم پایداری، احساسات اخلاقی را به مسیر دلخواه خود هدایت میکنند.
در نهایت، فستفشن بیش از آنکه «لباس» بفروشد، احساس مشارکت در ریتم تند جهان مد را عرضه میکند، احساسی زودگذر اما بهشدت اعتیادآور.
-
مد پایدار: اصالت، همسویی ارزشها و پاداشهای اخلاقی
مد پایدار بر پایهی احساس مسئولیت، اصالت و معنا بنا شده است. برخلاف فستفشن که از هیجان لحظهای تغذیه میکند یا مد لوکس که بر حس انحصار تکیه دارد، برندهای پایدار با قلب مخاطب از مسیر ارزشهای مشترک ارتباط برقرار میکنند. در اینجا، احساس تعلق نه از تملک کالا، بلکه از مشارکت در هدفی بزرگتر زاده میشود، حفاظت از زمین، حمایت از کار منصفانه، و احترام به چرخهی زندگی لباس.
در چنین فضایی، اعتماد و شفافیت نقش اساسی دارند. مصرفکنندگان به دنبال برندهایی هستند که رفتارشان با پیامشان همسو باشد؛ برندهایی که نهتنها محصول، بلکه طرز فکر ارائه میدهند. استراتژیهای موفق در این حوزه، خریدار را از یک مصرفکنندهی منفعل به شریکی فعال در خلق ارزش پایدار تبدیل میکنند. برای مثال، برندهایی که فضاهایی برای اشتراکگذاری ایدههای بازیافت خلاقانه یا کارگاههای upcycling ایجاد میکنند، پیوندی فراتر از خرید میان خود و مخاطب میسازند، یک احساس مشارکت در «جنبشی اخلاقی و زیباشناسانه».
در نهایت، مد پایدار احساسی آرام اما عمیق را برمیانگیزد، احساسی از درستبودن، مشارکت و معنا. در این جهان، خرید دیگر صرفاً کنشی مصرفی نیست؛ نوعی انتخاب آگاهانه برای ساخت آیندهای مسئولانهتر است.
استراتژیهایی برای آینده: خلق وفاداری در عصر ارتباطات عاطفی
صنعت مد در حال عبور از مرحلهی صرفاً فروش کالا به مرحلهی خلق ارتباطات پایدار و احساسی است. برندها دیگر تنها به طراحی یا قیمت متکی نیستند؛ بلکه با استفاده از ابزارهای نوآورانه، سعی دارند «احساس تعلق» را به بخشی از تجربهی خرید تبدیل کنند.

-
تجربه فیجیتال (Phygital) و فراتر از محصول
در آیندهی صنعت مد، مرز میان فضای فیزیکی و دیجیتال از میان برداشته میشود؛ جایی که خردهفروشی فیجیتال (Phygital) نهتنها شکل خرید، بلکه ماهیت تجربهی برند را بازتعریف میکند. فروشگاه دیگر محلی برای معامله نیست، بلکه صحنهای برای درگیر شدن حسی و عاطفی است. ترکیبی از محیط فیزیکی، فناوری دیجیتال و روایتگری برند که حضور مخاطب را به تجربهای چندبعدی تبدیل میکند. در این فضا، برندها با طراحی محیطهای چندحسی (نور، صدا، بو، بافت و حتی دما) تجربهای خلق میکنند که احساس را درگیر و حافظه را فعال میسازد. بازاریابی حسی در اینجا نقش محوری دارد: هدف، ایجاد «خاطرات احساسی ماندگار» است، نه صرفاً تحریک خرید. از آنجا که واکنشهای عاطفی بهطور مستقیم در شکلگیری حافظه بلندمدت دخیلاند، یک تجربهی غنی و چندحسی میتواند پیوند عاطفی را در ذهن مصرفکننده حک کند؛ پیوندی که او را بارها به سمت برند بازمیگرداند.
مهندسی میل: واقعیت افزوده (AR)، واقعیت مجازی (VR)، و مالکیت روانشناختی
در عصر جدید خردهفروشی مد، فناوریهای واقعیت افزوده (AR) و واقعیت مجازی (VR) از ابزارهای نمایشی به ابزارهای مهندسی احساس و میل تبدیل شدهاند. این فناوریها از طریق ایجاد مالکیت روانشناختی (Psychological Ownership) – یعنی احساس تملک پیش از خرید – نقش تعیینکنندهای در شکلدهی رفتار مصرفکننده ایفا میکنند.
وقتی کاربر میتواند یک لباس را بهصورت مجازی امتحان کند، یا آن را در فضای شخصی خود تصور نماید، ذهن او تجربهی داشتن آن را واقعیتر درک میکند. همین تجربه، میل به خرید را به شکلی چشمگیر افزایش میدهد. در واقع، تعامل با محصول در محیطی غوطهور و چندحسی، احساساتی مانند هیجان، اعتماد و اشتیاق را برمیانگیزد، احساساتی که به تصمیمگیری سریعتر و پیوند عاطفی عمیقتر با برند منجر میشوند.
کارکرد استراتژیک AR و VR صرفاً نمایش محصول نیست؛ بلکه کاهش ریسک عاطفی خرید است. در دنیای مد آنلاین، اضطراب ناشی از اندازه، کیفیت یا احتمال بازگشت، مانعی احساسی محسوب میشود. فناوریهای غوطهور با فراهم کردن حس اطمینان و کنترل پیش از خرید، این اضطراب را به هیجان تبدیل میکنند. به این ترتیب، برندهایی که از AR/VR برای خلق احساس مالکیت و لذت قبل از خرید استفاده میکنند، نهتنها نرخ تبدیل خود را افزایش میدهند، بلکه در ذهن مشتری جایگاهی میسازند که از جنس میل، تجربه و اعتماد عاطفی است، ارزشهایی که در اقتصاد احساسی آینده، حیاتی خواهند بود.
جامعه و همآفرینی؛ از مصرفکننده تا همسازندهی معنا
در اقتصاد احساسی جدید، برندها دیگر صرفاً برای مشتریان تولید نمیکنند، بلکه با آنها خلق میکنند. جامعه، به یکی از ستونهای کلیدی وفاداری عاطفی تبدیل شده است؛ جایی که مصرفکننده نه یک خریدار، بلکه عضوی از یک فرهنگ و روایت مشترک است. استراتژیهای نوین برندها بر پایهی درگیر کردن مخاطب در فرآیند خلق ارزش بنا شدهاند. از باشگاههای وفاداری و عضویتهای VIP گرفته تا طراحی مشارکتی که در آن کاربران در انتخاب رنگها، رأی دادن به کالکشنهای جدید یا حتی هممیزبانی رویدادها نقش دارند. این تعامل، حس «مالکیت جمعی» و تعلق را در سطحی عمیقتر شکل میدهد.
امروزه، برنامههای وفاداری دیجیتال صرفاً پاداش خرید نیستند؛ بلکه مشارکت فعال را ارزشگذاری میکنند، از اشتراکگذاری محتوا و بازخورد محصولات تا حضور در کمپینها و رویدادها. برندهایی مانند Nike با ایجاد فضاهایی نظیر Run Club یا Gucci با پلتفرم Vault، تجربهی برند را از فروشگاه به جامعهای فرهنگی گسترش دادهاند؛ جایی که مصرفکنندگان در تعامل با یکدیگر، احساس هویت مشترک و پیوند احساسی ماندگار مییابند.
دادههای Deloitte نشان میدهد که مصرفکنندگان امروز میخواهند مشارکت کنند، نه فقط خرید. این تغییر ذهنی، موجب رشد سریع پلتفرمهای همآفرینی و تجارت اجتماعی شده است. خریدهای پخش زنده (Live Shopping) و فضاهای خرید در TikTok نمونههایی از این روندند، جایی که تا ۲۹٪ از خریداران نسل Z اعلام کردهاند زمانی که برند را از طریق همتایان خود میبینند، تمایل بیشتری به خرید دارند.
در نهایت، همآفرینی و جامعهسازی، برند را از یک موجودیت اقتصادی به اکوسیستمی احساسی و فرهنگی تبدیل میکند، جایی که وفاداری نه از طریق تکرار خرید، بلکه از طریق همهویتی و مشارکت در خلق معنا شکل میگیرد.
شخصیسازی و هوشمصنوعی (AI)
بهرهگیری از دادهها و هوشمصنوعی برای خلق تجربهای شخصیسازیشده، به شکل چشمگیری تأثیر عاطفی تعامل با برند را افزایش میدهد. مصرفکنندگان امروزی انتظار دارند برندها ترجیحاتشان را بشناسند، نیازهایشان را پیشبینی کنند و تجربهای خاص برایشان بسازند. دستیاران خرید مبتنی بر هوشمصنوعی میتوانند با نام به مشتری خوشآمد بگویند، استایل او را از میان آرشیو خریدها شناسایی کرده و بر اساس آن پیشنهاد ارائه دهند یا حتی از روی تصویر، حالات چهره و خلقوخو را تشخیص دهند.
پیشرفت در مدلهای هوشمصنوعی مولد (Generative AI) و تحلیل احساسات (Sentiment Analysis) باعث شده برندها درک عمیقتری از نگرش، هیجانات و محرکهای عاطفی مشتریان پیدا کنند. این فناوریها از پردازش دادههای گسترده – از لحن صدا گرفته تا حالات چهره – برای استخراج نشانههای عاطفی استفاده میکنند و به بازاریابان کمک میکنند تا عوامل کلیدی رضایت یا نارضایتی را با دقت شناسایی کنند.
امروزه تحلیل احساسات در دادههای بدون ساختار مانند شبکههای اجتماعی، بررسی محصولات یا بازخوردهای مشتری، تصویر واقعیتری از احساسات مصرفکنندگان در زمان واقعی ارائه میدهد. در فروشگاههای آنلاین، فیدهای شخصیسازیشده (مانند تبلیغات قابل خرید در Instagram یا TikTok)، ایمیلهای پویا و چتباتهایی با گفتار طبیعی، حس «شناخته شدن» توسط برند را تقویت میکنند.
اهمیت استراتژیک هوشمصنوعی در توانایی آن برای ایجاد آگاهی عاطفی در لحظه نهفته است؛ برندها میتوانند تأثیر احساسی محتوای خود را آزمایش کرده (A/B Testing) و بهصورت آنی پیامها را متناسب با واکنش کاربران تنظیم کنند. در نتیجه، تعامل مشتری از یک تجربه صرفاً معاملاتی به رابطهای پویا، احساسی و شخصی تبدیل میشود.

تعامل عاطفی اخلاقی (Ethical Emotional Engagement)
چالش اصلی در تعاملات احساسی امروز، در مرز باریک میان صمیمیت و نظارت پنهان نهفته است. در حالیکه محتوای شخصیسازیشده میتواند بهطور مؤثری ارتباط و وفاداری به برند را تقویت کند، فقدان شفافیت در سازوکارهای پشت آن میتواند تجربهای گرم و انسانی را به احساس نظارت و بیاعتمادی تبدیل کند. تحقیقات نشان میدهد نسل Z اغلب تبلیغات بیشازحد شخصیسازیشده را «آزاردهنده» و حتی «ترسناک» میدانند، واکنشی که مستقیماً اصالت برند را تضعیف کرده و حس امنیت روانی مصرفکننده را تهدید میکند.
از آنجا که بازاریابی عاطفی بر پایهی اعتماد بنا شده است، استفاده از هوشمصنوعی عاطفی بدون رضایت و شفافیت، در واقع استراتژیای خودتخریبگر است که رابطه برند و مشتری را در سطح بنیادی از بین میبرد. برای حفظ اعتماد و عبور از بررسیهای نظارتی، برندهای مد باید چارچوبی اخلاقمحور برای استقرار هوشمصنوعی تدوین کنند که ستون اصلی آن شفافیت باشد.
برندها باید بهروشنی اطلاع دهند که کاربر در چه زمانی با یک سیستم هوشمصنوعی عاطفی تعامل دارد و این فناوری چگونه دادهها را تحلیل و تفسیر میکند. سیاستهای حریم خصوصی نیز باید توضیح دهند که این دادهها چگونه برای تحلیل احساسات به کار گرفته میشوند و چه تأثیری بر تصمیمات تجاری یا محتوای ارائهشده دارند. چنین شفافیتی، ترس و سوءظن را کاهش داده و زمینه را برای شکلگیری اعتماد متقابل فراهم میکند.
بهمنظور جلوگیری از اتهامات «دستکاری احساسی»، برندها باید قاطعانه از بهکارگیری تاکتیکهای پنهان یا تکنیکهای نفوذ روانی بدون رضایت کاربر خودداری کنند. اقداماتی چون برچسبگذاری واضح تبلیغات بهعنوان محتوای تولیدشده با هوشمصنوعی مولد (Gen AI-driven) و پیوند آنها به پروتکلهای ایمنی داده، میتواند به عنوان گامی در جهت هوشمصنوعی مسئولانه و قابل اعتماد عمل کند، مسیری که تنها در آن، تعامل عاطفی به شکلی اصیل، آگاهانه و اخلاقی تداوم مییابد.
نقش عاطفه در صنعت مد به سرعت در حال تحول است. در گذشته، بازاریابی مد عمدتاً بر برتری محصول، پرستیژ و ظاهر ظاهری تمرکز داشت، اما آینده متعلق به تعاملات عاطفی است که پایه و اساس روابط با مشتری را شکل میدهد. خردهفروشان و برندهای مد که در داستانسرایی عاطفی، تجربههای فیجیتال چندحسی، شخصیسازی مبتنی بر هوشمصنوعی و همسویی با ارزشهای مشتری سرمایهگذاری میکنند، قادر خواهند بود در یک بازار جهانی رقابتی متمایز شوند.
با پاسخ به تمایل مصرفکنندگان به اصالت، جامعه و معنا، برندها نه تنها فروش خود را افزایش میدهند، بلکه دلبستگی و وفاداری پایدار ایجاد میکنند. در اقتصاد نامطمئن و سریع، ارتباط عاطفی به یک «پنجره ارزشی» حیاتی برای رشد و پایداری تبدیل میشود. همانطور که McKinsey توصیه میکند، مقاومترین و موفقترین شرکتهای مد آنهایی خواهند بود که توانایی مهندسی عاطفه، ایجاد اعتماد و تقویت وابستگی برند را بهطور مستمر دارند، جایی که وفاداری واقعی از احساس تعلق، تجربه و همسویی ارزشها نشأت میگیرد.

